دو رکعت

شب پانزده خرداد سال 42،مامورها ريختند توي خانه، مرا گرفتند،بردند سوار ماشين بزرگي كردند.
توي راه يك نفرشان نشسته بود يك طرف من، تكيه داده بود به بازويم و گريه مي  كرد.
آن يكي هم مرتب شانه ام را مي بوسيد.
گفتم: «من نماز نخوانده ام. جايي نگه داريد تا وضو بگيرم.»
گفتند: «اجازه نداريم.»
گفتم: «شما كه مسلح هستيد، من هم كه سلاح ندارم، يك نفر هم كه بيشتر نيستم.»
گفتند: «اجازه نداريم.»
گفتم: «خب دست كم نگه داريد تا تيمم كنم.»
ماشين را نگه داشتند ، ولي اجازه پياده شدن ندادند.
همان طور از توي ماشين خم شدم، دستم را زدم زمين و تيمم كردم.
نمازي هم كه خواندم، پشت به قبله بود، چون كه از قم مي رفتيم تهران و قبله در جنوب بود، ولي كسي چه مي داند، شايد خدا فقط همين دو ركعت نماز را از من قبول كند.

به نقل از دختر امام





:: موضوعات مرتبط: فرهنگی , اجتماعی , مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: دو رکعت, خاطرات امام خمینی, امام خمینی, امام خامنه ای, خاطرات انقلاب اسلامی, دهه فجر, دختر امام, انقلاب اسلامی ایران, ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : چهار شنبه 14 بهمن 1394
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: